من و تو
عصر يك جمعه دلگير، دلم گفت: بگويم، بنويسم كه چرا عشق به انسان نرسيدست، چرا آب به انسان نرسيدست، و هنوزم كه هنوز است، غم عشق به پايان نرسيدست بگو حافظ دلخسته ز شيراز بيايد، بنويسد كه هنوزم كه هنوز است، چرا يوسف گمگشته به كنعان نرسيدست و چرا كلبه احزان به گلستان نرسيدست عصر اين جمعه دلگير، وجود تو كنار دل هر بيدل آشفته شود حس كجايي گل نرگس؟ |
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, ساعت
2:44 توسط سروش| يک نظر |
Power By:
LoxBlog.Com |